
کودکان فردا
آدمهایی که زیاد مرا نمیشناسند، با تعجب میپرسند: خالد! پس کی درس میخوانی؟ استادکارم به جای من جواب میدهد: نصف روز کار میکند. بیچاره از
آدمهایی که زیاد مرا نمیشناسند، با تعجب میپرسند: خالد! پس کی درس میخوانی؟ استادکارم به جای من جواب میدهد: نصف روز کار میکند. بیچاره از
تاب که میخورم انگار به گنبدهای فیروزهای زیارت سخی نزدیکتر میشوم. به آسمان هم نزدیکتر میشوم. از همه وسایل بازی، تاب را بیشتر دوست دارم
پدرم از کارهای من تعجب میکند من از کارهای پدرم! مثلا اخبار چی دارد که به جای فیلم کارتونی هر روز میبیندش؟! آن هم اخبار
از میان رنگها صورتی را بیشتر دوست دارم. فیروزهای، قرمز و سبز هم همینطور! موقع قالیبافی نخهای رنگی را در هم گره میزنم و نقش
اول خیال کردیم تو مهمان ما هستی! پدرم میگوید: مهمان حبیب خداست! از همین خاطر خوشحال شدیم. تلویزیونها گفتند شما برای نجات ما آمدید! اما
وقتی عقب دوچرخه پدرم سوار می شوم، خوشحال ترین آدم روی زمین هستم. در شهر من کابل دوچرخه سوارها زیاد هستند. پدرم روزهای جمعه من
خبرگزاری فرانسه بمباران شیمیایی شهر «سردشت» یکی از بزرگترین جنایتهای جنگی تاریخ معاصر بود که جوامع بینالملل واکنش جدی در قبال این موضوع مهم نشان
قتل عام شیمیایی مردم بیدفاع دردناکترین صفحات 8 سال دفاع مقدس و مبارزه با رژیم بعثی صدام، کشتار بیرحمانه مردم شهرهای «سردشت» و «اشنویه» در