کودکان فردا

اینجا یک دشت بزرگ است، مقابل مجسمه صلصال در بامیان افغانستان. آخر هر هفته، من و ضیا اینجا می‌آییم و تمرین شوت و پاس‌کاری می‌کنیم.
ضیا می‌گوید: اگر بخواهم می‌تونم طوری شوت کنم که توپ برسه به نوک کوه!
همه به حرفش می‌خندند اما من باور می‌کنم. چون هر روز داریم قوی‌تر می‌شویم. من می‌دانم با تمرین و کوشش مداوم می‌شود یک تیم قوی درست کرد. به بچه‌ها می‌گویم: اگر ناامید نشویم می‌توانیم حتی قهرمان جهان شویم!
همه به حرف من می‌خندند. اما ضیا باور می‌کند.