کودکان فردا

تاب که می‌خورم انگار به گنبدهای فیروزه‌ای زیارت سخی نزدیک‌تر می‌شوم. به آسمان هم نزدیک‌تر می‌شوم. از همه وسایل بازی، تاب را بیشتر دوست دارم چون مادرم می‌گوید: «پدرت به آسمان‌ها رفته!» با مادرم هر سال جشن نوروز به زیارت سخی می‌آییم. اینجا جایی است که همه مردم افغانستان دوست دارند «نوروز» اینجا باشند و […]

کودکان فردا

اینجا یک دشت بزرگ است، مقابل مجسمه صلصال در بامیان افغانستان. آخر هر هفته، من و ضیا اینجا می‌آییم و تمرین شوت و پاس‌کاری می‌کنیم. ضیا می‌گوید: اگر بخواهم می‌تونم طوری شوت کنم که توپ برسه به نوک کوه! همه به حرفش می‌خندند اما من باور می‌کنم. چون هر روز داریم قوی‌تر می‌شویم. من می‌دانم […]