تاب که میخورم انگار به گنبدهای فیروزهای زیارت سخی نزدیکتر میشوم. به آسمان هم نزدیکتر میشوم. از همه وسایل بازی، تاب را بیشتر دوست دارم چون مادرم میگوید: «پدرت به آسمانها رفته!»
با مادرم هر سال جشن نوروز به زیارت سخی میآییم. اینجا جایی است که همه مردم افغانستان دوست دارند «نوروز» اینجا باشند و آرزوی خیر کنند. مادرم میگوید: نوروز در همه جای دنیا باصفاست. اما در کابل باصفاتر است.
من میگویم: کاش پدرم هم بود تا مرا تاب میداد.
مادرم میگوید: شهدا همیشه زنده هستند و برای ما آرزوی خیر میکنند.
این بار که به زیارت سخی آمده بودم، احساس میکردم این پدرم است که مرا تاب میدهد.
